با سلام
تقدیر بر این بود که در زمان آغاز فعالیت این وبلاگ عازم خدمت سربازی شوم و سعی میکنم در اسرع وقت هم این وبلاگ را بروز کنم
سفیر ایران در بیروت با تأکید بر زنده بودن چهار دیپلمات ایرانی در زندانهای رژیم صهیونیستی، خواستار اعمال فشار جامعه بینالمللی بر این رژیم برای آزادی هر چه سریعتر دیپلماتهای ایرانی شد.
مراسم سی و یکمین سالگرد ربایش چهار دیپلمات سفارت جمهوری اسلامی ایران در بیروت (سید محسن موسوی، احمد متوسلیان، کاظم اخوان و تقی رستگار مقدم)، دیروز (پنجشنبه) در محل سندیکای روزنامه نگاران لبنان برگزار شد.
این مراسم با حضور خانوادههای دیپلماتهای ربوده شده، میشل موسی رئیس کمیسیون حقوق بشر مجلس لبنان، شربل وهبی معاون وزارت خارجه و ... برگزار شد.
در این مراسم، غضنفر رکنآبادی سفیر جمهوری اسلامی ایران این پرونده را موضوعی ملی و انسانی دانست و با تأکید بر زنده بودن چهار دیپلمات ایرانی در زندانهای رژیم صهیونیستی، خواستار اعمال فشار جامعه بینالمللی بر این رژیم برای آزادی هر چه سریعتر دیپلماتهای ایرانی شد.
ادامه مطلب...
یک کشور دموکراتیک مدافع حقوق بشر، میاد و با پیشرفتهترین ناو زمان خودش، هواپیمای مسافربری به اون عظمت رو سرنگون میکنه! با دو موشک ... و میگه که اشتباهی شد! دقیقاً 2 هفته قبل از پذیرش قطعنامه!
تا حالا سوار هواپیما نشدم و حتی گذرم هم به هواپیمایی و فرودگاه نیفتاده؛ ولی میتونم حس کنم اضطرابی که اولین پرواز داره.
حتی اگر اولین پرواز هم نباشه و عادت به قوطی فلزی پرنده داشته باشی، باز هم کوچکترین حادثه، دلهرهایی رو به وجود میاره که توی چهره همه به وضوح مشخص میشه.
حالا شرایطی رو فرض کنید جنگی، ولی بین 2 کشور خبرهایی مبنی بر آتش بس داره میپیچه!
یک کشور دمکراتیک مدافع حقوق بشر، میاد و با پیشرفتهترین ناو زمان خودش، هواپیمای مسافربری به اون عظمت رو سرنگون میکنه!
با دو موشک ... و میگه که اشتباهی شد!
معذرت میخوام! ببخشید!
و بعد توسط رئیس جمهور اون کشور مدافع صلح و دوستی، مدال افتخار به فرمانده ناو اعطا میشه ...
فقط این وسط یه ملت سوژه خنده یه رئیس جمهور میشن! فقط 290 نفر که 57 تاشون کودک بودند کشته میشن! من دیگه حرفی ندارم ... پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی ست ...
به مناسبت حادثه تروریستی هواپیمای ایرباس ایران و کشته شدن همه 290 نفر مسافر آن توسط ناو گروه امریکا (وینسنس)، در 12 تیرماه 1367، دقیقاً دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه!
یه لحظه که گرد و خاک شلیکهای هلی کوپترا خوابید متوجه شدم مجید افتاده؛ همه به مجید امید میدادن که الان آمبولانس میرسه اما نمیدونستن که جاده بسته است و آمبولانسی نخواهد رسید.
به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ مسعود دهنمکی در وبلاگ شخصی خود نوشت: همینطوری که توی جاده خاکی پر پیچ و خم شاخ شمیران به سمت تپه مهدی و دشت منتهی به دریاچه دربندیخان میرفتم تک و توک آدمهایی رو میدیدم که مثل لشکر شکست خورده به سمت عقبه میرفتند. خمپارههای 120 که به سینه کش شاخ شمیران میخورد صدای مهیبی تولید میکرد که از 10 تا خمپاره بیشتر بود؛ این صدا ترس رو تو دل آدم بیشتر میکرد؛ گاهی هم با مینی کاتیوشا رگباری سینه کش شاخ و تیه مهدی رو گلوله باران میکردند. گاهی صدای خمپاره چَه چَه پرندهها رو قطع میکرد و گاهی هم گلها قشنگ صحرایی رو پرپر میکرد؛ دفعه قبل که تو شاخ پدافند میکردیم عراقیها با خمپاره شیمیایی میزدن یه بار که بوی سیر و بادام تلخ تو منطقه پیچید بیسیم زدم به گردان که برادر اینجا شیمیایی زدن. از پشت بیسیم بنده خدا گفت برادر مثلاً تو فرماندهی اگه تو بگی شیمیایی زدن بقیه باید بگن بمت اتمی زدن یه خورده خوددار باش نیروها نترسن! نصف راه رو رفته بودم که صوت خمپاره 120 که تو سینهکش شاخ نزدیکیهای بالای سرم خورده بود منو نقش زمین کرد.
به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ مسعود دهنمکی در وبلاگ شخصی خود نوشت: همینطوری که توی جاده خاکی پر پیچ و خم شاخ شمیران به سمت تپه مهدی و دشت منتهی به دریاچه دربندیخان میرفتم تک و توک آدمهایی رو میدیدم که مثل لشکر شکست خورده به سمت عقبه میرفتند.
همسر شهید اسداللهزاده میگوید: بعد از شهادت همسرم خانمی تعریف میکرد «با همسرم به آمریکا رفتم، حجاب نداشتم. همسرم با شهید اسداللهزاده ارتباط داشت؛ گاهی من هم وارد جلسات آنها میشدم؛ رفتار و حرفهای وی باعث شد که من متحول شوم».
به گزارش فرهنگ نیوز، شهید «جواد اسداللهزاده» از شهدای هفتم تیر است که به سال ۱۳۲۹ در مشهد مقدس به دنیا آمد؛ با توجه به شرایط خانواده، فعالیتهای مذهبی و سیاسی او از دوران کودکی با شرکت در دورههای آموزش قرآن و آموزشهای سیاسی آغاز گرفت؛ فعالیتهای وی در دوران دبیرستان بیشتر شد و ورود به دانشگاه میدان عمل وسیعتری برای تعهدات الهی و انسانیاش بود.
وی بعد از خدمت سربازی، تحصیلات مقطع فوقلیسانس و دکترا را در آمریکا دنبال کرد؛ شهید اسداللهزاده در دوران اقامتش در آمریکا، انجمنهای اسلامی دانشجویان را پایهگذاری کرد؛ با اعلان عزیمت امام خمینی(ره) به ایران رساله دکترای خود را نیمهتمام رها کرد و به فرانسه رفت و از آنجا به تهران آمد. وی پس از ورود به ایران به تدریس اقتصاد اسلامی در دانشگاه فردوسی مشهد پرداخت؛ در ادامه فعالیتهای خود به معاونت بازرگانی منصوب شد و سرانجام در هفتم تیر ۱۳۶۰ به همراه شهید بهشتی و ۷۲ تن از یارانش با انفجار بمب در دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط منافقین به شهادت رسید.
ادامه مطلب...
در سپاه بانه مسئول آموزش اسلحه به خانومها بود.علاوه بر آن مخابرات سنندج نیز محل فعالیت او به شمار می رفت.آنقدر فعال بود که یکی دوبار منافقین برایش پیغام فرستادند که "اگر دستمان به تو بیفتد ،پوستت را از کاه پر می کنیم".
شهید صدیقه رودباری در هجدهم اسفند سال 1340 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد.روزهای نوجوانیش در سالهایی سپری شد که سرزمینمان در پیچوتاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود.در ان روزها او خود را به به خیل عظیم وخروشان ملت می رساند ودر تظاهراتها شرکت می کرد وتا صبح نیز به مداوای مجروهان می پرداخت.آنقدر فعال بود که در زمان درس وتحصیل بارها اورا در پشت بام مدرسه ودر حال فعالیتهای انقلابیش می یافتند.روح نا ارامش همواره در پی چیزی ورای خواست ها وآرزوهای یک دختر معمولی بود...
انقلاب که شد در مدرسه شان انجمن اسلامی را راه انداخت وفعالیتهایش را منسجم تر کرد.خانواده ودوستانش صدیقه را آخر هفته ها در کهریزک ویا معلولین ذهنی نارمک پیدا می کردند.صدیقه آنها را شستشو می داد وبهشان رسیدگی می کرد.بسیار پر دل وجرات بود.شجاعت ودلیریش به گونه ای بود که نشان می داد به زودی "مهر شهادت بر روی شناسنامه اش خواهد خورد"...
ادامه مطلب....
بهشت زهرای تهران ، مزاری وجود دارد که علی رغم شناسایی شدن صاحب آن ، در گمنامی کامل بسر می برد. صاحب این مزار هم عکس دارد و هم نام پدر و تاریخ تولد و عروجش مشخص است اما نامی ندارد.
برای زیارت این تربت مقدس ، باید به این آدرس مراجعه نمایید: قطعه 24 - ردیف 125 - شماره 5
بر فراز مزار این شهید گمنام ، بخشی از وصیت نامه او به این شرح نگاشته شده است:
خدمت پدر و مادر عزیز و گرامی و خواهران و برادران عزیزم سلام رسانده و امیدوارم خدا را هیچ موقع فراموش نکنید. ای مادر که مرا در دامان خود پرورش دادی و شب و روز برایم زحمت کشیدی ، سعی کن همچون زینب در مرگ فرزندت صبور باشی و این را بدان که آخرین راه مردن است [پس] چه بهتر آن که در راه اسلام شهید شوم. من ننگ می دانم [مرگ] آن کسی را که در رختخواب بمیرد
.
ادامه مطلب...
نوشته های رتبه اول کنکور سال ۶۴ ،ساعتی قبل از شهادت
لوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟ینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 1364 است که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر در آمده است.
ادامه مطلب...
کردستان بودیم، منطقه عملیاتی کربلای 10، زمین از برف سفید پوش شده بود و هوا سرد.
داخل چادر زندگی می کردیم و چادر ها برای در امان ماندن از دید دشمن (کوموله و دمکرات، عراقی ها، مزدوران محلی) در شکاف و دامنه های ارتفاعات زده شده بود، روی چادر ها چند لایه پلاستیک کشیده بودیم تا هم از گزند سرما در امان باشیم و هم آب باران و برف به داخل چادر نفوذ نکند، کف چادر هم چند لایه پلاسیتک کشیده بودیم تا هم پایمان یخ نزند و هم آب باران از زیر آن عبور کند، بعضی شب ها به خوبی عبور آب را زیر پا هامون احساس می کردیم. کار به جایی رسید که شیب داخل چادر رو به سمت وسط چادر درست کردیم طوری که یه جوی کوچک از وسط چادر می گذشت، چراغ والر رو روشن می کردیم و کنار جوی داخل چادر می نشستیم و دلمون رو روانه زاینده رود اصفهان می کردیم
ادامه مطلب...